لیبرالیسم تفسیرها و گرایشهای بسیار گسترده و متفاوتی دارد، ولی در برخی اصول کلی مشترک است. این مکتب فکری، که نمودهای بسیاری در عرصه سیاست دارد، از چندین جریان تاریخی (نظیر انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه) ریشه میگیرد و در قرون بعدی توسط نظریهپردازانی نظیر جان لاک، توماس هابز و توماس هیل گرین گستردش مییابد، تا جایی که به یکی از بزرگترین مکتبهای فکری در جهان تبدیل میشود. در این مقاله قصد بررسی این مکتب فکری را داریم. مفاهیم کلی لیبرالیسم و آزادی فردی کلمه “لیبرالیسم” (Liberalism) از واژه لاتینی “لیبریتی” (Liberty) به معنای “آزادی” گرفته شده و معنای “آزادیگرایی” دارد. این مکتب فکری، چنانکه از نامگذاریاش پیداست،…
لیبرالیسم تفسیرها و گرایشهای بسیار گسترده و متفاوتی دارد، ولی در برخی اصول کلی مشترک است. این مکتب فکری، که نمودهای بسیاری در عرصه سیاست دارد، از چندین جریان تاریخی (نظیر انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه) ریشه میگیرد و در قرون بعدی توسط نظریهپردازانی نظیر جان لاک، توماس هابز و توماس هیل گرین گستردش مییابد، تا جایی که به یکی از بزرگترین مکتبهای فکری در جهان تبدیل میشود. در این مقاله قصد بررسی این مکتب فکری را داریم.
مفاهیم کلی
لیبرالیسم و آزادی فردی
کلمه “لیبرالیسم” (Liberalism) از واژه لاتینی “لیبریتی” (Liberty) به معنای “آزادی” گرفته شده و معنای “آزادیگرایی” دارد. این مکتب فکری، چنانکه از نامگذاریاش پیداست، اصالت را به آزادیهای فردی، اقلیتها و ملتها میدهد. مکتب لیبرالیسم گرایشها و مکتبهای فرعی بسیاری دارد، اما همچنان اصول کلی مشترکی بر این گرایشها و مکتبها تسلط دارد. چنانکه گفته شد، یکی از اصول لیبرالیسم، آزادی فردی است. حمایت از آزادی بیان و آزادی اندیشه از دیگر اصول لیبرالیسم است. متفکران این مکتب، “آزادی فردی” را در مقابل “دخالت بیمورد دولتها و حکومتها در امور مردم” قرار میدهند و معتقد هستند که دولتها باید دخالت در امور شهروندان را به حداقل برسانند.
لیبرالیسم و قانونگرایی
اگر به تاریخ پیدایش مکتب لیبرالیسم توجه کنید، متوجه میشوید که این جریان فکری در سیر تاریخی خود، در مقابل حکومتهای فئودالی پیش از رنسانس جبههگیری میکند و میکوشد تا حکومتهای فئودالی را که ریشه در طبقات اشراف دارند سرنگون کند. یکی از ویژگیهای بارز حکومتهای فئودالی، بیقانونی این حکومتها و تاکیدشان بر رای شخصی شاه و طبقه اشراف است. در نتیجه مبارزان ضد حکومت، که متعلق به جریان فکری لیبرال هستند، “قانونگرایی” را یکی از مبانی خود قرار میدهند.
لیبرالیسم و انتخابات
در کنار قانونگرایی “تاکید بر شکلگیری دولت با یک سیستم مشخص و شفاف” و “حمایت از انتخابات آزاد” از دیگر اصول لیبرالیسم است. لیبرالیسم به نظریه پردازی درباره سیاست و سیستمهای سیاسی اکتفا نمیکند و این نظریه به اقتصاد، دین، اخلاق و مسائل فرهنگی نیز نفوذ کرده و در آن زمینهها هم داد سخن میدهد
تاریخچه
انقلاب انگلستان
اولین فیلسوفی که به مبانی لیبرالیسم پرداخت، جان لاک بود. جان لاک با عنوان “پدر لیبرالیسم کلاسیک” شناخته میشود. پس از جان لاک، نخستین جرقه لیبرالیسم، در انقلاب باشکوه انگلستان (۱۶۸۸ میلادی) ایجاد شد. حاصل این انقلاب، حکومتی آزادتر و قانونیتر بود.
انقلاب آمریکا
دومین جریان تاثیرگذار در تاریخ لیبرالیسم، در انقلاب آمریکا دیده میشود که از اواسط قرن هجدهم آغاز شد و در همان قرن به ثمر رسید. ماجرا از این قرار بود که تا سال ۱۷۷۵، پادشاهان بریتانیا با اینکه فاصلهای بیش از یک قاره با کشور آمریکا داشتند، بر هر سیزده ایالت آمریکا حکومت میکردند و آمریکاییها در زیر سلطه این کشور روزگار میگذارندند. این روند تا جایی ادامه داشت که رهبران کنگره آمریکا، مردم را بر ضد قدرت استعماری بریتانیا تحریک کرده و مردم مبارزه با اشغالگران را آغاز کردند و به پیروزی رسیدند. اعلامیه استقلال آمریکا که پس از پیروزی این انقلاب نوشته شد، یکی از منابع مهم در تاریخ لیبرالیسم است. قسمتی ازین اعلامیه به این شرح است: «همه انسانها برابر آفریده شدهاند و آفریننده آنها حقوق تخطی ناپذیر معینی، که از جمله آنها، زندگی، آزادی و جستجوی سعادت است را به آنها اعطا کرده است.» برخی تحلیلگران سیاسی معتقد هستند که مهمترین هدف این انقلاب خارج کردن مردم از زیر سلطه حکومت استبدادی بریتانیا و دستیابی به آزادی بود.
انقلاب فرانسه
سومین جنبش تاریخی که تا حدودی مبانی لیبرالیسم را شکل میدهد، انقلاب فرانسه در اواخر قرن نوزدهم است. شعار این انقلاب «آزادی، برابری، برادری» بود. این انقلاب که پس از دوره رنسانس و در عصر روشنگری شکل گرفت، بر ضد حکومت فئودالی فرانسه و طبقه اشراف صفآرایی کرد. رهبران این انقلاب، از طبقه بورژوا و سرمایهداران صنعتی بودند. مبانی انقلاب، الزام آزادیهای فردی و خارج شدن از زیر سلطه استبداد و قوانین اقتصادی حاکم بر کشور بود. انقلابیون میخواستند قدرت پادشاه در چارچوب یک قانون شفاف محدود شود تا جایی که حکومت نتواند آزادی و حقوق عموم مردم را فدای طبقهای کند که اقلیت کشور را تشکیل میدادند. جالب است بدانید که پس از پیروزی انقلاب، دولتی که بر سر کار آمد، برای نخستینبار در تاریخ، حق رای همگانی را به مردم داد.
چنانکه مشاهده میکنید، این سه انقلاب، بسیاری از مبانی پایه مکتب لیبرالیسم را شکل دادند. علاوه بر این سه انقلاب، جنبشهای سیاسی دیگری هم در روند شکل گیری مکتب لیبرالیسم تاثیرگذار بودند. همچنین فیلسوفهای دیگری، نظیر شارل دو مونتسکیو و تامس هیل گرین، مباحث تئوریک مکتب لیبرالیسم را تا حدود زیادی گسترش دادند. به طور مثال نظریات تامس هیل گرین در شکلگیری فلسفه سوسیاللیبرالیسم بسیار تاثیرگذار بود.
لیبرالیسم و دموکراسی
برای درک تفاوت میان این دو مکتب سیاسی، بهتر است به فلسفه وجودی این دو مکتب توجه کنیم. فلسفه وجودی لیبرالیسم در سیاست، محدود کردن قدرت است. چنانکه در تاریخ لیبرالیسم اشاره کردیم، مهمترین درخواست انقلابیون محدود شدن قدرت پادشاه و دستگاه حکومت در چارچوب یک قانون شفاف بود، درحالی که فلسفه وجودی دموکراسی، تقسیم کردن قدرت است. متفکران حامی دموکراسی، اکثریت مردم را شایسته حکومت میدانند درحالی که ممکن است بنا به خواست این اکثریت، حقوق اقلیت مردم نادیده گرفته شود یا محدود شود. این تفاوت، یعنی تفاوت در میان “محدود شدن قدرت” و “تقسیم قدرت” یکی از برجستهترین تفاوتهای دموکراسی و لیبرالیسم است. البته این نکته راهم در ذهن داشته باشید که دموکراسی و لیبرالیسم بجز چند تفاوت، شباهتهای بسیاری با یکدیگر دارند.
انواع مکاتب مربوط لیبرالیسم
لیبرالیسم در اساس، اندیشهای سیاسی بود ولی با گسترش این مکتب در میان متفکران، تجلیهایی در اقتصاد، دین، اخلاق و مسائل فرهنگی پیدا کرد.
۱. لیبرالیسم اقتصادی
این شاخه از لیبرالیسم، به حمایت از اقتصاد خصوصی و خارج از قید و بندهای وضع شده از طرف دولتها میپردازد و درکل اقتصاد فردی را در اولویت قرار میدهد. دفاع از حریم خصوصی اقتصاد فردی در مقابل دخالت دولتها، از جمله مبانی لیبرالیسم اقتصادی است.
۲. لیبرالیسم فرهنگی
لیبرالیسم فرهنگی، به حمایت از آزادیهای فردی، آزادیهای زنان و آزادی اندیشه میپردازد و نفی حقوق شهروندی که از جانب حکومتهای ایدولوژیک دنبال میشود را بصورت صددرصدی رد میکند
۳.لیبرالیسم دینی
دین در اندیشه لیبرال، یک تجربه شخصی و غیراجتماعی به شمار میآید. لیبرالیسم دینی همه فعالیتهای اجتماعی ادیان که موجب محدود شدن حقوق و آزادیهای مردم میشود را رد میکند و معتقد است که دین تجربهای غیرقابل انتقال به فرد دیگر بوده و باید در عرصه فردی محدود شود. همچنین متفکران این مکتب فکری، مخالف قانونگذاری بر مبنای اصول دینی هستند.
۴. لیبرالیسم اخلاقی
اخلاق در مکتب لیبرالیسم، به گونهای نسبی مطرح میشود؛ یعنی هر شخصی میتواند آن گونه که مایل است رفتار کند و هیچ بنیاد یا اندیشهای اجازه وضع کردن قوانین همگانی اخلاقی برای عموم مردم را ندارد. البته این مسئله به این معنا نیست که متفکران لیبرالیسم به آزادی جنگل معتقد هستند، بلکه این متفکران آزادی فردی را تاجایی که به جامعه یا دیگر اعضای جامعه صدمه نزند، اصالت میبخشند.
لیبرالیسم کلاسیک، چنانکه از نامش برمیآید، شاخهای از مکتب لیبرالیسم است که در برهه زمانی خاصی مقبول بوده است. این شاخه از لیبرالیسم، تاکید خود را بر دو گونه لیبرالیسم، یعنی لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی میگذارد. نظریه لیبرالیسم کلاسیک در سالهای بعدی، با اصلاحات زیادی مواجه شد.
دو انتقاد به مکتب لیبرالیسم
در سیر تاریخی این مکتب، دو انتقاد اساسی، منجر به شکلگیری دو شاخه دیگر از مکتب لیبرالیسم شد.
۱. لیبرالیسمدموکراسی
این شاخه از لیبرلیسم بر مبنای انتقاد از “دستکمگیری دولت” در امور سیاسی رشد کرد. متفکران این جریان فکری معتقد بودند که متفکران پیشین لیبرالیسم، بصورت افراطی، دولت را از عرصه سیاسی ترد کردهاند، درحالی که دولت در جایگاه یک جز در چرخه دولت/ملت، شایستگیهای بسیاری برای اصلاح اشکالات چرخه سیاسی دارد. پس متفکران جریان لیبرالیسمدموکراسی خواهان سهیمشدن دولت، بیش از پیش در چرخه سیاسی بودند.
۲. نئولیبرالیسم
جریان نئولیبرالیسم تمرکز خود را بر لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی میگذارد و معتقد است که اندیشه سهیمشدن دولت در امور اقتصادی، اصل “اقتصاد آزاد” که جزو مبانی لیبرالیسم است را زیر سوال میبرد، پس لازم است که مکتب لیبرالیسم بازگشتی به اصول اولیه خود داشته باشد تا بتواند همه مولفههای اساسی خود را تحقق ببخشد.
سخن آخر
مکتب لیبرالیسم ابتدا در نظریات جان لاک، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم مطرح شد و در سالهای بعد بوسیله سه انقلاب بزرگ (انقلاب باشکوه انگلستان در سال ۱۶۸۸، انقلاب آمریکا در سال ۱۷۷۵ و انقلاب کبیر فرانسه در اواخر قرن نوزدهم) به بار نشست. فیلسوفانی نظیر توماس هابز، شارل دو مونتسکیو و تامس هیل گرین مبانی نظری این مکتب را گسترش دادند. مکتب اگزیستانسیالیسم نیز یکی از مکاتب مهم فکری تاریخ است که مطالعه ویژگیهای آن میتواند برای علاقهمندان به مکاتب فکری جذاب باشد. شما تا چه اندازه ایدههای متفکران جریان لیبرالیسم را قبول دارید؟ منتظر دریافت دیدگاهها و نظرات شما در این خصوص هستیم.