داستان لیلی و مجنون به زبان ساده و خواندنی

همه ما بار‌ها راجع به قصه عاشقانه لیلی و مجنون شنیده‌ایم. این داستان تکرار نشدنی از منظومه غنایی نظامی گنجوی در ادبیات فارسی است که از گذشته تا امروز دارای جایگاه والایی بوده و نسل به نسل چرخیده و امروزه سراسر جهان با این اثر فاخر آشنا هستند. در ادامه قرار است داستان لیلی و مجنون را به طور خلاصه بخوانید و با جزئیات آن آشنا شوید؛ پس با ما همراه باشید و این قصه را از دست ندهید.   خلاصه داستان لیلی و مجنون به نثر آغاز داستان و عاشق شدن لیلی و مجنون در قبیله‌ای عرب خانواده‌ای بودند…

خلاصه داستان لیلی و مجنون به نثر

همه ما بار‌ها راجع به قصه عاشقانه لیلی و مجنون شنیده‌ایم. این داستان تکرار نشدنی از منظومه غنایی نظامی گنجوی در ادبیات فارسی است که از گذشته تا امروز دارای جایگاه والایی بوده و نسل به نسل چرخیده و امروزه سراسر جهان با این اثر فاخر آشنا هستند. در ادامه قرار است داستان لیلی و مجنون را به طور خلاصه بخوانید و با جزئیات آن آشنا شوید؛ پس با ما همراه باشید و این قصه را از دست ندهید.

 

خلاصه داستان لیلی و مجنون به نثر

آغاز داستان و عاشق شدن لیلی و مجنون

در قبیله‌ای عرب خانواده‌ای بودند که هیچ فرزندی نداشتند. بعد از دعا و راز و نیاز فراوان بالاخره آن‌ها صاحب یک فرزند پسر می‌شوند که نامش را قیس می‌گذارند. زمانی که قیس بزرگ شده و به مکتب می‌رود در میان همکلاسی‌هایش با دختری به نام لیلی آشنا می‌شود.

ماه عربی به رخ نمودن
ترک عجمی به دل ربودن
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام لیلی
از دلداری که قیس دیدش
دلداده و به مهر دل خریدش

آغاز داستان و عاشق شدن لیلی و مجنون
مجنون در مکتب خانه

او بعد از مدتی کم کم دلباخته این دختر شده و تمام توجهش معطوف به او می‌شود. همچنین لیلی به اشتیاق دیدار قیس به مکتب می‌رود. هر چند آن دو تلاش می‌کنند تا عشقشان را از دیگران مخفی نگه دارند، اما با گذشت زمان قیس چنان واله و شیدای لیلی می‌شود که همه او را مجنون (دیوانه) می‌خوانند. پدر لیلی که مرد معتبر و پولداری است، زمانی که از عشق آن‌ها به هم آگاه می‌شود از رفتن لیلی به مکتب جلوگیری می‌کند. این فراق و ندیدن‌ها معشوق برای قیس عاشق طاقت فرسا بوده و شیدایی او را به نهایت می‌رساند.‌

می‌شد سوی یار دل دمیده
پیراهن صابری دریده‌
می‌گشت به گرد خرمن دل‌
می‌دوخت دریده دامن دل‌
می‌رفت نوان چو مردم مست‌
می‌زد به سر و به روی بر دست
چو کار دلش ز دست بگذشت
بر خرگه یار مست بگذشت

رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی

بالاخره پدر قیس تصمیم می‌گیرد به خواستگاری لیلی برود تا قیس را از این حال نجات دهد. با اینکه پدر لیلی با احترام او را می‌پذیرد، اما زمانی که حرف از خواستگاری و ازدواج می‌شود، به دلیل اختلاف بین قبایل پدر لیلی جواب رد می‌دهد. او در جواب می‌گوید: «حیثیت و آبروی ما مهم‌ترین چیزی است که ما داریم که با این وصلت در میان قبائل بر باد می‌رود.» پس پدر قیس با ناراحتی برگشته و جواب نهایی را به مجنون می‌دهد. قیس با شنیدن جواب رد مدام گریه و زاری می‌کند. پدر سعی می‌کند او را نصیحت کند تا از این عشق دست بکشد. حتی آشنایان و دوستان نیز برای کمک به او می‌آیند و با قیس صحبت می‌کنند، اما مجنون آشفته‌تر از پیش سر به بیابان می‌گذارد.

عشق تو زدل نهادنی نیست
وین راز به کس گشادنی نیست
با شیر به تن فرو شد این راز
با جان به درآید از تن باز
این گفت و فتاد بر سر خاک
نظارگیان شدند غمناک

پدر مجنون وقتی حال نزار فرزند خود را دید به توصیه اطرافیان تصمیم گرفت پسرش را به خانه کعبه ببرد و از درگاه خدا طلب یاری و شفا کند. با رسیدن به خانه خدا مجنون از پروردگار می‌خواهد تا لحظه به لحظه عشق لیلی را در دلش بیشتر کرده تا حدی که حتی اگر خودش زنده نبود، اما عشقش باقی بماند. پدر وقتی حال و روز قیس را می‌بیند و دعا‌های او را می‌شنود درمانده شده و می‌فهمد که این درد، یعنی عشق درمان ندارد ؛پس مایوس به خانه بر می‌گردد.

مجنون شدن قیس
همکلام شدن مجنون با حیوانات

مجنون چو حدیث خود فرو گفت
بگریست پدر بدانچه او گفت‌
می‌زیست به رنج و ناتوانی
می‌مرد کدام زندگانی
از هر طرفی خلایق انبوه
نظاره شدی به گرد آن کوه

خواستاری ابن‌سلام از لیلی و جنگ نوفل با قبیله لیلی

از آن طرف حال لیلی هم بهتر از مجنون نبوده و برای عشقش اشک و زاری می‌کرد. در این میان مردی به نام ابن اسلام به خواستگاری لیلی می‌رود و برخلاف میل لیلی قرار بر این می‌شود تا آن‌ها با هم ازدواج کنند. مجنون که بی خبر از همه جا سرگردان در کوه و بیابان بوده و تبدیل به یک دیوانه واقعی شده است به طور اتفاقی با مردی به نام نوفل آشنا می‌شود. نوفل با شنیدن ماجرای عشق او به لیلی از قیس دلجویی کرده و تصمیم می‌گیرد این دو جوان را به هم برساند. پس با عده‌ای از دلاوران به قبیله لیلی رفته و در صدد جنگ بر می‌آید، اما با شنیدن جواب منفی و با دیدن کشته شدگان بی گناه از این کار انصراف می‌دهد. پس مجنون بار دیگر سر به بیابان می‌گذارد.

طیاره تند را شتابان
می‌راند چو باد در بیابان‌
می‌خواند سرود بی وفائی
بر نوفل و آن خلاف رائی

در همین ایام مرد شترسواری مجنون را دیده و او را از ازدواج لیلی باخبر می‌کند. مجنون فریادی جگرسوز بر می‌آورد و این چنین فکر می‌کند: «کجا رفت آن با هم نشستن‌ها و عهد بستن‌ها در عشق؛ لیلی تو با این پیمان شکنی خوارم نمودی، ولی من بی وفایی‌ات را هم تحمل می‌کنم.» چیزی نمی‌گذرد که پدر و مادر قیس با درد و غصه از دنیا می‌روند و مجنون تنهاتر از همیشه می‌شود. مجنون پس از فوت پدر – همدم همیشگی او – با جانوران همنشین می‌شود.

دیدار لیلی با مجنون و غزل خواندن مجنون

در این میان لیلی ازدواج اجباری با ابن اسلام را پذیرفته، ولی به او اجازه نمی‌دهد حتی به او دست بزند و در نامه‌ای از وفاداریش به مجنون برای او می‌نویسد.

بالاخره لیلی از این فراق خسته شده و برای دیدار با مجنون برنامه می‌ریزد. آن‌ها توسط پیرمردی در نخلستانی هم دیگر را ملاقات کرده و مجنون این چنین برای او می‌خواند:

آیا تو کجا و ما کجائیم
تو زان که‌ای و ما ترائیم
جز در غم تو قدم نداریم
غم‌دار توئیم و غم نداریم
مهتاب شبی چو روز روشن
تنها من و تو میان گلشن
من با تو نشسته گوش در گوش
با من تو کشیده نوش در نوش

دیدار لیلی با مجنون و غزل خواندن مجنون
دیدار لیلی با مجنون

وفات لیلی و مرگ مجنون بر روضه لیلی

چیزی نمی‌گذرد که شوهر لیلی بر اثر بیماری فوت می‌کند. بعد از رهایی لیلی از ازدواج اجباری او باز هم مجنون را پنهانی می‌بیند و عشق بین آن‌ها همچنان پاک و مطهر بوده است. اما چیزی نمی‌گذرد که بیماری سختی لیلی را فرا می‌گیرد و در نهایت او به بستر مرگ می‌افتد. لیلی در وصیت نامه‌اش این چنین می‌نویسد: «پس از مرگ مرا، چون عروس آراسته کنید و مانند شهیدان با کفن خونین به خاک بسپارید. آن‌ هنگام که عاشق آواره‌ی من بر مزارم آمد، بگو لیلی با عشق تو از دنیا رفت و امروز هم که چهره در نقاب خاک کشیده، آرزو‌مند توست.»

بالاخره این خبر به مجنون رسیده و او اشک ریزان بر مزار لیلی می‌رود و چنان نعره زده و می‌گرید که تمام شنوندگان متاثر می‌شوند.

ﺑﻴتی دو ﺳﻪ زار زار ﺑﺮﺧﻮاﻧﺪ
اﺷکی دو ﺳﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﻠﺦ ﺑﻔﺸﺎﻧﺪ
ﭼﻮن ﺗﺮﺑﺖ دوﺳﺖ در ﺑﺮ آورد‌
ا‌ی دوﺳﺖ ﺑﮕﻔﺖ و ﺟﺎن ﺑﺮ آورد
ﭘﻬﻠﻮ ﮔﻪ دﺧﻤﻪ را ﮔﺸﺎدﻧﺪ
در ﭘﻬﻠﻮی ﻟﻴﻠﻴﺶ ﻧﻬﺎدﻧﺪ
ﺑﻮدﻧﺪ در اﻳﻦ ﺟﻬﺎن ﺑﻪ ﻳک ﻋﻬﺪ
ﺧﻔﺘﻨﺪ در آن ﺟﻬﺎن ﺑﻪ ﻳک ﻣﻬﺪ

و در آخر چیزی نمی‌گذرد که قیس مجنونی تنها تاب این دوری را نیاورده و بر سر مزار لیلی، جان به جان آفرین تسلیم می‌کند.

 

سخن پایانی

امیدواریم از خواندن داستان لیلی و مجنون لذت برده باشید. همانطور که می‌دانید عشق همیشه در ذات انسان وجود داشته و به زمان و مکان خاصی تعلق ندارد و عشق لیلی و مجنون به عنوان یک الگوی بی نظیر در تاریخ است.

در پایان، با مراجعه به مطلب “مجموعه شعر رومانتیک، متن و جملات عاشقانه” می‌توانید به مجموعه عاشقانه نیز دسترسی داشته باشید.

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید