سعدی شاعری بیهمتاست و اشعار سعدی در ادبیات فارسی جایگاهی بینظیر دارند. سعدی شیرازی از سویی دو کتاب بوستان و گلستان را نوشت که تعالیم اخلاقیشان تأثیر فراوانی بر فرهنگ ما داشته و سالها به عنوان کتاب درسی آموزش داده میشد؛ از سوی دیگر عاشقانههایی سروده که از شور جوانی و نشاط عشق سرشار هستند.
مرکز سعدی شناسی ایران از سال ۱۳۸۱ اولین روز اردیبهشت ماه را روز بزرگداشت سعدی اعلام کرد. اول اردیبهشت ۱۳۸۹ در اجلاس شاعران جهان در شیراز، یکم اردیبهشت از سوی نهادهای فرهنگی داخلی و خارجی به عنوان روز سعدی نامگذاری شد و در این روز خاص آرامگاه سعدی میعاد عاشقان است.
در مطلبی که پیش رو دارید، میتوانید مجموعه بهترین اشعار کوتاه سعدی را بخوانید و در کنار آن از عکسنوشتههای زیبای اشعار لذت ببرید.
بهترین اشعار کوتاه سعدی در مورد عشق
غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم
سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
صفت عاشق صادق به درستی آنست
که گرش سر برود از سر پیمان نرود
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
حیف بود مردن بی عاشقی
تا نفسی داری و نفسی بکوش
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی
تا بامداد محشر در سر خمار دارم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کتاب
تک بیتهای ناب از سعدی
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
بند همه غمهای جهان بر دل من بود
در بند تو افتادم و از جمله برستم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
دل بر تو نهم که راحت جان منی
ور زانکه دل از تو برکنم بر که نهم؟
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دو بیتیهای زیبا از سعدی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
او میرود دامنکشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دَوَم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همیآیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
خوش میروی به تنها، تنها فدای جانت
مدهوش میگذاری یاران مهربانت
آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی
وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچکس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
بهترین اشعار کوتاه سعدی در وصف دوست
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
افتاده تو شد دلم ای دوست دست گیر
در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد
مُحب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند
همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
با دوست به گرمابه درم خلوت بود
وآنروی گلینش گل حمام آلود
گفتا دگر این روی کسی دارد دوست؟
گفتم به گل آفتاب نتوان اندود
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و بازپیوستند
شعر کوتاه از سعدی درباره خدا
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بندهنوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
قسمت خود میخورند منعم و درویش
روزی خود میبرند پشه و عنقا
از همگان بینیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا
بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت
ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
هر گل و برگی که هست، یاد خدا میکند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار
برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
خداوندی چنین بخشنده داریم
که با چندین گنه امیدواریم
که بگشاید دری کایزد ببندد
بیا تا هم بدین درگه بزاریم
خدایا گر بخوانی ور برانی
جز انعامت دری دیگر نداریم
سرافرازیم اگر بر بنده بخشی
وگرنه از گنه سر برنیاریم
ز مشتی خاک ما را آفریدی
چگونه شکر این نعمت گزاریم
بهترین رباعیات سعدی
هشیار سری بود ز سودای تو مست
خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست
بیتو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست
وین جان به لب رسیده در بند تو نیست
گر تو دگری به جای من بگزینی
من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
آن سست وفا که یار دل سخت منست
شمع دگران و آتش رَخت منست
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف
جرم از تو نباشد گنه از بخت منست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
وه وه که قیامتست این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست
شاید که تو دیگر به زیارت نروی
تا مرده نگوید که قیامت برخاست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب
خرسندی عاشقان ضروری باشد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
آرام دل خویش نجویم چه کنم
وندر طلبش به سر نپویم چه کنم
گویند مرو که خون خود میریزی
مادام که در کمند اویم چه کنم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
در وهم نیاید که چه شیرین دهنی
اینست که دور از لب ودندان منی
ما را به سرای پادشاهان ره نیست
تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
گر دشمن من به دوستی بگزینی
مسکین چه کند با تو به جز مسکینی
صد جور بکن که همچنان مطبوعی
صد تلخ بگو که همچنان شیرینی
آنچه خواندید گلچین زیباترین ابیات از دیوان اشعار سعدی بود. خوشحال خواهیم شد که دیدگاهتان را درباره بهترین اشعار کوتاه سعدی با ما و مخاطبان انگیزه درمیان بگذارید و بنویسید کدام بیت یا ابیات را بیشتر دوست داشتید. اگر به آثار شاعران بزرگ فارسی علاقهمند هستید؛ زیباترین اشعار مولانا؛ بهترین اشعار عطار نیشابوری و بهترین اشعار حافظ شیرازی را مطالعه کنید.