قهرمان نهر علقمه که شمس و قمر از نور جمالش خجل میشوند، افسانه و اساطیر نبود؛ مردی بود که مثل یک عَلَم هیچ وقت بر زمین نماند. لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حملههای حیدری در میدانها تکرار شوند و هنوز بعد از این همه سال، زیر نور مهتاب، چهرهاش در زلالی آب میلرزد؛ گویی تنها بعد از خدا از آب میترسد. مردی که افسانه نیست . . . به مناسبت فرارسیدن تاسوعای حسینی و شهادت حضرت ابوالفضل العباس، در این مطلب چند “متن روضه شب تاسوعا” برای شما آماده کرده ایم.
متن روضه شب تاسوعا
عرب دیر به یه نفر میگه بطل، بطل کسی است که تا وارد میدان میشه همه چشمها باز میمونه، کسی نمیتونه به این راحتی از مرکب پائینش بیاره ….
روز عاشورا روز جان دادن عباس (علیه السّلام) بود، (زبانحال) آمد پیش برادرها (پسرای ام البنین) فرمود: امروز حواستون باشه، باید زودتر از همه برید، مادر ما رو روسفید کنید، من میخوام داغ شما را ببینم، پیش زهرا (سلام الله علیها) روسپید بشم، برادرها دست گردن هم انداختند، داغ سه برادر دیده۱، داغ بنی عقیل جا خودش، داغ علی اکبر (علیه السّلام) سخت بود، عباس (علیه السّلام) زنده باشه، علی اکبر (علیه السّلام) و قاسم (علیه السّلام) بچههای زینب (سلام الله علیها) پرپر بزنند ….
نزدیک غروب عاشورا شد، روش نمیشد حاجتش را بگه، صدا زد ذاق صبری، برادر جان! دلم گرفته، دارم دق میکنم، عباس جان! میخوای بری؟ سر پایین، بغلش کرد، برادرم! سر عباس (علیه السّلام) را به سینه گرفت (زینب (سلام الله علیها) داره میبینه) بنفسی انت، حال که میخوای بری با هم میریم، هر دو سوار شدند، (زبانحال) یه خانم پشت سر این دو برادر داره دعا میخوونه ….ای ساربان آهسته ران آرام جانم میرود …
مشک پر آب کرد، آب خورد؟ نه وا … صدا زد، انا بن علی المرتضی، باطنا یعنی حسین (علیه السّلام) به آب رسیدم ….
صدای عباس (علیه السّلام) تا آمد، ابی عبدالله نیرو گرفت، مهار اسب را گرفت به طرف عباس (علیه السّلام)، انا ابن محمد المصطفی، حریف عباس (علیه السّلام) نمیشند، تیرانداز ایستاده، دست عباس (علیه السّلام) گرفتار مشکه، مواظب مشک است، هر چی تیر میاد، روی مشک خیمه زده مثل پرندهها شده، یه نفر گفت: اینجوری نمیشه، دست راست را قطع کردند، انا ابن علی المرتضی، یعنی هنوز زنده ام، حسین (علیه السّلام) باید اسم کسی را ببره، عباس (علیه السّلام) درد استخوان یادش بره، صدا زد: انا بن فاطمه الزهرا، من پسر دست شکسته مدینه،ای دست بریده طاقت بیار۲
غم از بهر مبارک بادم آمد
زهر بیدادگر بیدادم آمد
به دستم ضربت شمشیر تا خورد
غلاف تیغ قنفذ یادم آمد
دریغا حرمت ما را شکستید
دل یاسین و طاها را شکستید
شما دست مرا از من گرفتید
چرا بازوی زهرا را شکستید
تا دید دست نداره، نامرد پاش را گذاشت روی رکاب اسب، نامرد قهقه زد، اگه تو دست نداری من دارم، چنان با عمود آهن …. .
مرحوم شیخ جعفر مجتهدی گفتند: حضرت ولی عصر (عج) می فرماید: هر کس با این دو بیت شعر به عمویم قمربنی هاشم متوسل بشود، حتماً حاجتش برآورده می شود و سپس شروع کرد به خواندن بیت اول، و حدود نیم ساعت با شدت گریه کردند، آنگاه بیت اول و دوم باز حدود نیم ساعت شدیداً گریستند، آنگاه آن دو بیتی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از:
یادم ز وفای اشجع الناس آید
وز چشم ترم سوده ی الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری
هیآت برادری چو عباس آید
شب عاشورا مثل فرداشبی نگهبان خیام حسینی ابوالفضله
خدا میدونه تا صدای قدمهای عباس میومد
این بچهها آروم و راحت میخوابیدن
یه وقت دید یه سیاهی جلو میاد دست گذاشت
رو قبضهی شمشیرش گفت
هر کی هستی خودتو معرفی کن مگه نمیدونی نگهبان خیام امشب ابوالفضله
جلو نیا خونتو میریزم دید صدای گریه میاد داداش من زینبم
اومد جلو خودشو به پای خانم انداخت خواهر
این موقع شب اینجا چکار میکنی گفت عباس اومدم
یه چیز یادآوری کنم بفرما خواهر چی میخوای بگی؟
صدا زد عباس یادته شب ۲۱ ماه رمضان آره خواهریادمه
بابام گفت عباس من نیستم کربلا یادته: آره خواهریادمه
یادته بابام دست منوگذاشت رو دست تو صدا زد
هذا ودیعه علیک یادته؟ آره خواهریادمه گفت یادته
گفت حسین که تنها شد نکنه تنها رهاش کنی یادته؟
آره خواهریادمه چی میخوای بگی خواهر؟
گفت امروز شنیدم مهمون داشتی از اهل قبیلهی مادرت اومدن
راسته، چی شده خواهر شنیدم برات امان نامه آوردن
گفتن تو برادرات در امانی عباس چه میخوای بکنی؟
تا این جمله رو شنید دیدن رفت پشت خیمه
یل بی مثال میدان شجاعت مثل قاسم زانو
هاشو بغل کرده هی میگفت آبروی منو
بردن خدا نگذره ازشون دوباره دیدن زینب اومد
دست گذاشت روشونهی عباس پاشو مرد گریه نمیکنه
عباس درسته امون نامه آوردن، ولی کسی باور نکرد
یقیین داشتیم تو میمونی عباس …
وقتی ابوالفضل اومد گفت برادر میخوام برم آب بیارم
رفقا عباسی که مشک آب و میگیره به جای شمشیر
یعنی امید داره برگرده عباس با هیچکی وداع نکرد.
اما فقط با یه نفر وداع کرد وقتی مشکو به دوش گرفت
بره آب بیاره ابی عبدالله میدونه عباس برنمیگرده
راوی میگه میدیدم حسین گاهی دستشو روشونهی
عباس میذاره و نگاش میکنه دیدیم عباس که راه افتاد
حسینم چند قدم پشتش راه افتاد داره گریه میکنه
یه وقت اینجا بود دیگه عباس طاقت نیاورد برگشت
یه نگاه کرد به ابی عبدالله آقا چرا اینجوری نگام میکنی
مگه بناست برنگردم؟ حسین هیچی نگفت دیدن عباس
و بغل گرفت سر به دوش هم اینقد گریه کردن
چندین سال کسب و کارش را با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم میکرد، آخر شب پول را تقسیم میکرد و میگفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام)، اگر گدا میآمد و یا برای حسینیه میداد و یا برای عروسی میداد ….
میگفت: همش سهم اباالفضل (علیه السّلام)، هر کی میآمد تشکر کنه، میگفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام) است، از عباس (علیه السّلام) تشکر کن.
گذشت، بعد مدتی یه دونه دخترش مبتلا به سرطان خون شد، به طوری که از جاش نمیتونست بلند بشه، پیش هر دکتری که بردند همه جوابش کردند، خبر پیچید تو مردم شهر، کسانی که پولها را خرج نکرده بودند، به او گفتند یه جای کار تو عیب داره وگرنه اباالفضل (علیه السّلام) تو کاسهی تو نمیگذاشت، خیلی دلش شکست، یه شب که آمد خانه، خانمش گفت: تو میخواهی چیکار کنی؟ علت را پرسید: گفت از طعنهی همسایهها خسته شدم، هر کس من را میبینه با لحنی از من میپرسه که شوهرت این پولها را از کجا آورده، که این جور بلاش به بچه تون خورده و درد ناعلاج گرفته، تو که این همه پولات را با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم کردی، چرا پس بهت محل نمیذاره؟ چرا نمیری از او بخوای؟ بهش برخورد، اومد وضو گرفت، تا اومد تکبیر بگه، گفت: خدایا این دو رکعت سهم اباالفضل (علیه السّلام)، باهاش کار دارم، دارم برا اربابام پیشکش میفرستم، پولهایی که خرج کردم کارساز نبوده، دو رکعت نماز براش بفرستم، دو رکعت نماز را خواند، بعد سر به سجده گذاشت،ای اباالفضل! مردم میگویند تو بچه ام رو مریض کردی، مردم میگویند این درد ناعلاج را در بدن بچه ام تو انداختی، من باور نکردم، من شنیدم تو شفا میدهی و گره باز میکنی ….
آقا حرفهای مردم یه طرف، ولی حرف امشب خانمم یه طرف، دیگه بهم گفت، تو که با اباالفضل (علیه السّلام) رفیقی، چرا آدمت حساب نمیکنه، آقا من بد کردم، چرا باید دخترم تقاصش را پس بدهد ….
حرف هایش را زد و آمد، صورت دخترش را بوسید و رفت خوابید، نیمههای شب دید یکی داره شانه اش را تکان میده، بابا! پاشو بلند شو، فکر کرد داره خواب میبینه، روشو برگردوند، ولی دید انگار جدی جدی یکی داره صداش میکنه، کارت دارم برات پیغام دارم، دید دخترش کنارش نشسته، گفت تو چه جوری از بسترت تا اینجا اومدی؟ گفت بابا منم خواب بودم، از بوی عطر خوبی از خواب پا شدم، دیدم یه آقای سبز قبایی کنارم نشسته، یه دستی به بدنم کشید، گفت دختر بچه، نازنین پاشو، همین حالا برو باباتو از خواب بیدار کن، منم بی اختیار پا شدم، برو به بابات بگو، اباالفضل (علیه السّلام) سلام رسوند، گفته این هم سهم اباالفضل (علیه السّلام) …..
همین که صدای العطش بچه ها را شنید ، آمد نزد امام حسین اجازه میدان گرفت ، مشک را به دست گرفته ، آمد کنار شریعه فرات ، عباس تشنه است مشتی از آب برداشت تا به لبهای عطشان برساند اما :«فَذََکَرَ عَطَشَ الحُسَین وَ اَهلِ بَیتِهِ » به یاد لبهای تشنه برادر افتاد ، آب را روی آب ریخت ، مشک را پر از آب کرد ، از شریعه بیرون آمد ، به سمت نخلستان ، دشمنان دستهای نازنینش را قطع کردند ، مشک آب را سوراخ کردند ، تیر به چشمش زدند ، (عاشقان اباالفضل ، انشاءالله کنار حرمش )یک وقت یک عمود آهن هم بر فرق عباس زدند . لذا صدا زد : یا اَخا اَدرک اَخا ،
پدرت از نجف آمد تو هم از خیمه بیا
قدمی رنجه نما پای بنه بر سر من
مشک پاره بده زینب که مدینه ببری
تا شود با خبر از خجلت من مادر من
هوسم بود که آید به سرم ام بنین
مادرت فاطمه آمد عوض مادر من
هر کجا پای گذاری به زمین می بینی
قسمتی از بدن و از سر و از پیکر من
امشب شب تاسوعاست، شب عباس است، امشب گرفتارها بگویند عباس، مریض دارها بگویند عباس، دردمندها بگویند عباس، دسته جمعی برویم در خانه قمر بنی هاشم، میوه دل ام البنین، باب الحوائج است. کسی را ناامید نمیکند. حوائج را در نظر بگیرید، فرج امام زمان را از خدا بخواهید، از امام زمان نقل میکنند که فرمود: هر جا روضه عموم عباس خوانده شود من سراسیمه میآیم، آقا یک نظری به ما کن، آقا بیا میخواهم روضه عمو جان تو را بخوانم حود عباس فرمود: روضه مرا این طوری بخوانید هر کسی از بالای بلندی بیفتد، اول کاری که میکند دستهایش را جلوی صورتش میگیرد حایل میکند تا صورت صدمه نخورد.
اما بمیرم برای عباس دست در بدن ندارد در آن حالت یک قت صدای نالهای شنید یکی صدا میزند: پسرم عباس، تاچشم باز کرد دید مادرش زهراست.
تا دید فاطمه میگوید پسرم، برای اوّلین بار یک نگاه طرف خیمهها کرد صدا زد: برادر بیا برادرت را دریاب.
زینب میگوید: یک وقت دیدم رنگ حسین پرید، یک نگاه طرف خیمه، یک نگاه طرف میدان، با عجله آمد کنار بدن برادر، صدا زد عباسم:
تو مرا سید و سرور خواندی
چه شد این بار برادر خواندی
صدا زد حسین من:
مادرت فاطمه آمد به سرم
او مرا خواند و صدا زد پسرم
سخن آخر
پنداری دروغ نیست که بگوییم او مادری دلاور و پاکسرشت به پاکی فرشتهها داشت. لافی گزاف نیست که بگوییم پدرش علی نام داشت و بردن این نام کافی است تا بدانیم از نسل کیست؟ جنت و رضوان و حور و کوثر، همگی آیت و نشانهای از خوی وی است. او آبشاری است که از کوهی استوار چون على، در طبیعتی چون امالبنین جاری شد و در سرشاری از عطش سوخت.
امیدواریم از مطلب “متن روضه شب تاسوعا” نهایت استفاده را برده باشید. پیشنهاد می کنیم مطالب «عکس نوشته تاسوعا و حضرت ابوالفضل العباس» و «زیباترین اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام (کوتاه و بلند)» را نیز در انگیزه از نظر بگذرانید.
التماس دعا . . .