مجموعه شعر کلاسیک عاشقانه کوتاه و بلند از شاعران بزرگ

شعر کلاسیک عاشقانه، شامل شعر کوتاه عاشقانه کلاسیک و شعر های کلاسیک عاشقانه بلند است که از شاعران کهن و معاصر به جا مانده است. در این مطلب زیباترین آن را بخوانید.

شعر کلاسیک یا کهن فارسی قدمتی بیش از هزار و صد سال دارد. این گونه اشعار کاملاً موزون بوده و وزن آن بر پایه ساختاری است که عروض نام دارد. اما در بین خیل مفاهیم ارزشی در اشعار پارسی، عشق از جنبه عشق حقیقی و عشق مجازی در کلام شاعران به کرات مورد وصف قرار گرفته است و شعر کلاسیک عاشقانه در ادبیات فارسی جایگاه خاصی دارد. در اشعار کوتاه و بلند عاشقانه پارسی، مانند اشعار عاشقانه در ادبیات جهان، شاعر توصبف های زیبایی از یار و احساسش به معشوق دارد؛ به همین خاطر نیز تعداد زیادی شعر در مورد لبخند، چشمان یار و موهای او سروده شده است. در این مطلب شعرهای کلاسیک عاشقانه کوتاه و بلند را بخوانید.

 

شعر کلاسیک عاشقانه

شعر کوتاه عاشقانه کلاسیک

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست

چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشهٔ کنارش نیست

کسی به‌سان صدف واکند دهان نیاز
که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیست

“هوشنگ ابتهاج”

❤️️ ❤️️ ❤️️

هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس
زانسان شده‌ام بی سر و سامان که مپرس

ای مرغ خیال سوی او کن گذری
وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس

“مولانا”

❤️️ ❤️️ ❤️️

تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم

“وحشی بافقی”

❤️️ ❤️️ ❤️️

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

“از مجموعه شعرهای سعدی

 

شعر کلاسیک کوتاه و عاشقانه
شعر کلاسیک کوتاه و عاشقانه

 

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

“رودکی”

❤️️ ❤️️ ❤️️

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی‌ گذرد روزگار مسکینم

“سعدی”

❤️️ ❤️️ ❤️️

شرمم کشد که بی‌تو نفس می‌کشم هنوز
تا زنده‌ام بس است همین شرمساری‌ام

“محمدحسین شهریار”

❤️️ ❤️️ ❤️️

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

“سعدی”

.. شعر کلاسیک عاشقانه ..

❤️️ ❤️️ ❤️️

خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست

“سعدی”

شعر کلاسیک عاشقانه از سعدی
شعر کلاسیک عاشقانه از سعدی

 

اشعار کلاسیک عاشقانه بلند

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

“از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج

❤️️ شعر عاشقانه کلاسیک ❤️️

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد

سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد

چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد

ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد

دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد

خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد

چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد

چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد

برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد

“مولانا”

 

شعر کلاسیک عاشقانه از حافظ
شعر کلاسیک عاشقانه از حافظ

 

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش

“از مجموعه شعرهای حافظ

❤️️ ❤️️ ❤️️

.. شعر کلاسیک عاشقانه ..

دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده‌ای!
ماه من، آفت دل، فتنه‌ی جان‌ها شده‌ای!

پشت‌ها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان
تا تو در گلشن خوبی گل یکتا شده‌ای

خوبی و دلبری و حسن، حسابی دارد
بی‌حساب از چه سبب این‌همه زیبا شده‌ای؟

حیف و صد حیف که با این‌همه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شده‌ای

شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شده‌ای

بین امواج مهت رقص کنان می‌بینم
لطف را بین‌، که به شیرینی رویا شده‌ای

دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده‌ای؟

“شهریار”

از اینکه با مجموعه شعر کلاسیک عاشقانه کوتاه و بلند همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید