عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت، همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی! در این مطلب زیباترین مجموعه شعر فراق را از شاعران بزرگ و نامی، برای شما ارائه دادهایم؛ با ما همراه باشید.
زیباترین مجموعه شعر فراق
شعر فراق مولانا
جدایی را چرا میآزمایی
کسی مر زهر را چون آزماید؟
💔 💔 💔 💔 💔
ز همراهان جدایی مصلحت نیست
سفر بیروشنایی مصلحت نیست
چو ملک و پادشاهی دیده باشی
پس شاهی گدایی مصلحت نیست
شما را بیشما میخواند آن یار
شما را این شمایی مصلحت نیست
💔 💔 💔 💔 💔
اگر چه عاشقی و عشق بهترین کار است
بدانک بیرخ معشوق ما حرام بود
به جان عشق که تا هر دو جان نیامیزد
جداییست و ملاقات بینظام بود
💔 💔 💔 💔 💔
به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا
که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز بیا
چه جای صبر که گر کوه قاف بود این صبر
ز آفتاب جدایی چو برف گشت فنا
ز دور آدم تا دور اعور دجال
چو جان بنده نبودست جان سپرده تو را
تو خواه باور کن یا بگو که نیست چنین
وفای عشق تو دارم به جان پاک وفا
ملامتم مکنید ار دراز میگویم
بود که کشف شود حال بنده پیش شما
💔 💔 💔 💔 💔
عشوه دادستی که من در بیوفایی نیستم
بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم
چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند
چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم
من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان
من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم
من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس
زانک من جان غریبم این سرایی نیستم

شعر فراق و جدایی
شعر فراق سعدی
من هم اول که دیدمت گفتم
حذر از چشم مست خون خوارت
دیده شاید که بی تو برنکند
تا نبیند فراق دیدارت
تو ملولی و دوستان مشتاق
تو گریزان و ما طلبکارت
چشم سعدی به خواب بیند خواب
که ببستی به چشم سحارت
تو بدین هر دو چشم خواب آلود
چه غم از چشمهای بیدارت
💔 💔 💔 💔 💔
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است

شعر فراق و دوری از یار
شعر فراق حافظ
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
💔 💔 💔 💔 💔
جان درازی تو بادا که یقین میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست
💔 💔 💔 💔 💔
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز
من این نگفتهام آن کس که گفت بهتان گفت
💔 💔 💔 💔 💔
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق

شعر فراق و جدایی از یار
شعر فراق یار شهریار
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

شعر نو فراق و جدایی
شعر نو فراق
آنچه فراق یار با دلم کرد!
💔 💔 💔 💔 💔
آسمان اشک ریخت چون چشم ترم
از فراق یار همدم دم به دم …
💔 💔 💔 💔 💔
و این
خلاصه تمامِ
عاشقانههای غمگین من است
💔 💔 💔 💔 💔
دوستت دارم
و همین غمگینترم میکند
وقتی که نمیتوانم چهار فصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایت را از من میگیرد
درخت بالابلند من
شعر در فراق دوست از دست رفته
از این جهان جدایی بدان جهان وصال
چو کودکان هله تا چند ما به عالم خاک
کنیم دامن خود پر ز خاک و سنگ و سفال
ز خاک دست بداریم و بر سما پریم
ز کودکی بگریزیم سوی بزم رجال
💔 💔 💔 💔 💔
بود که بار دگر بشنوم صدای تو را؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را
کیام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم، باز دست و پای تو را
دل گرفته من کی چو غنچه باز شود؟
مگر صبا برساند به من هوای تو را
💔 💔 💔 💔 💔
جهانا بیوفاییها نمودی
دمی با دلشکستهها نبودی
عزیزی از عزیزان را ربودی
غم عالم به قلب ما فزودی
💔 💔 💔 💔 💔
از یاد تو یک نفس دلم غافل نیست
هر چند که جز حسرت دل حاصل نیست
از شوق تو میسوزم، ولی سازم، چون
آن دل که به شوق تو نسوزد، دل نیست
سخن آخر
امیدواریم از خواندن این مجموعه شعر فراق لذت برده باشید. شعر در مورد دوری و جدایی از معشوق و یار زیاد است و ما سعی کردیم زیباترین آنها را گرد آوریم. در همین زمینه پیشنهاد میکنیم برای خواندن شعرهای بیشتر، به مطلب «شعر جدایی ؛ بهترین اشعار جدایی گریه دار و سوزناک» مراجعه کنید.
به نظر شما سوزناکترین شعر فراق کدام بود؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذراید.