آیا میدانستید شعرهای عاشقانه زیادی که بر سر زبانها افتاده، از وحشی بافقی بوده تا جاییکه شعرهای وحشی بافقی از خودش معروفتر هستند؟ سرودههای وحشی بافقی (۹۳۹-۹۹۱ه.ق) در ابراز عشق و احساسات درونی شاعر شگفتانگیز سخن میگویند. دیوان اشعار وحشی ۹۰۷۶ بیت دارد که در قالبهای شعری قصیده، ترکیببند و ترجیعبند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی سروده شدهاند. این مطلب به بهترین اشعار وحشی بافقی اختصاص دارد و در آن از زیباترین ابیات و اشعار او نمونههای عالی را برگزیدیم.
تکبیتهای ناب وحشی بافقی
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ
ز هجر دائمی ایمن ز وصل جاودان فارغ
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
یکباره چرا قطع نظر میکنی از ما
بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را
سختخزانی گذشت، خوببهاری رسید
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
خندان نشست و شمع شبستان غیر شد
رحمی به گریههای شب تار من نکرد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
دعاهای سحر گویند میدارد اثر آری
اثر میدارد اما کی شب عاشق سحر دارد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی
دل به ستمگری دهی کو بدهد سزای تو
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم
باعث خوشحالی جان غمین من کجاست
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
چه غصهها که نخوردم ز آشنایی تو
خدا ترا به کسی یارب آشنا نکند
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
به سد جان میخرم گردی که خیزد از سر راهت
ندارم قدر خاک راه پیشت، قیمت من کو
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آنچه او در کار من کردست در کارش مکن
تک بیت های وحشی بافقی درباره عشق
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
هرچه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
من نمیدانم که این عشق و محبت از کجاست
اینقدر دانم که میل از جانب مطلوب بود
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و سد جور برای تو کشد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
هر درد را که مینگری هست چارهای
درد محبت است که درمانپذیر نیست
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
ز هر کس بیشتر مهر تو دارم وین دلیلم بس
که هر کس را فزونتر مهر، حسرت بیشتر دارد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
به هرجا میرسم افسانه عشق تو میگویم
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
بود از مجنون به لیلی لاف یکرنگی دروغ
در میان گر احتیاج قاصد و مکتوب بود
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
لطف پنهانی او در حق من بسیار است
گر به ظاهر سخنش نیست، سخن بسیار است
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
هرچند بیش کُشت به ناز و کرشمهام
رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
اشعار وحشی بافقی برای پروفایل
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وآن دل همه سوز
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمیدیدی
جفاهای چنین از خوی او هرگز نمیدیدی
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
دور از چمن وصل یکی مرغ اسیرم
ترسم که شوی غافل و در دام بمیرم
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
چه غصهها که نخوردم ز آشنایی تو
خدا تو را به کسی یا رب آشنا نکند
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم، غلط
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مُردم، آزار مکش از پی آزردن من
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد
وای اگر عمل دهی چشم کرشمهساز را
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
من خنده زنم بر دل، دل خندہ زند بر من
اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم
عقل هی فلسفه میبافد و ما میخندیم
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
برایم آنقدر دلبر عزیز است
که گشته نام او ورد زبانم
(منسوب)
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
ساده رو وحشی که میخواهد به عرض او رسید
آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن
بعد عمری کآمدی بنشین زمانی پیش ما
دو بیتی منتخب از دیوان وحشی بافقی
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
تو نشسته در مقابل من و صد خیال باطل
که به عالم تخیل به که اتصال داری
به کدام علم یا رب به دل تو اندر آیم
که ببینم و بدانم که چه در خیال داری
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگیندل بیدادگر این کار نکرد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است اینکه گوید به دلی ره است دل را
دل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
ما شعله شوق تو به صد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیده ما را
با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک، جان خراشیده ما را
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
یاد او کردم ز جان سد آه دردآلود خاست
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
دوش در مجلس به بوی زلف او آهی زدم
آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
دادیم جان به راه تو ظالم چه میکنی
سر دادهای چه فتنه چشم سیاه خود
من صید دیگری نشوم وحشی توام
اما تو هم برون مرو از صیدگاه خود
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
هرکه یار ماست میل کشتن ما میکند
جرم یاران چیست دوران این تقاضا میکند
میکند افشای درد عشق داغ تازهام
این سیهرو دردمندان را چه رسوا میکند
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد
که باشم من که بار خاطر یاری ز من باشد
گذاریدم همانجایی که میرم بر مداریدم
نمیخواهم که بر دوش کسی باری ز من باشد
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
شب هلاکم میکند اندیشه غمهای روز
روز فکر محنت شبهای تارم میکشد
گفته خواهد کشت وحشی را به سد بیداد زود
دیر میآید مگر از انتظارم میکشد
اشعار کوتاه وحشی بافقی
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بیسر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو
به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو
از برای تو چنین زارم و میدانی تو
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه
به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه
گمان دارند خلقی کز تو خواریها کشم آخر
عزیز من یقین خواهد شد آخر این گمان یا نه
سخن باشد بسی کز غیر باید داشت پوشیده
نمیدانم که شد حرف منت خاطرنشان یا نه
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
از تو همین تواضع عامی مرا بس است
در هفتهای جواب سلامی مرا بس است
نی صدر وصل خواهم و نی پیشگاه قرب
همراهی تو یک دو سه گامی مرا بس است
بیهوده گرد عرصه جولانگه توام
گاهی کرشمهای و خرامی مرا بس است
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
گرچه میدانم که دشوار است صبر از روی دوست
چند روزی صبر خواهم کرد گو دشوار باش
صبر خواهم کرد وحشی در غم نادیدنش
من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد
خیال روی او اینجا در او اغیار کی گنجد
ز حرف و صوت بیرونست راز عشق من با او
رموز عشق وجدانیست در گفتار کی گنجد
من و آزردگی از عشق او حاشا معاذلله
دلی کز مهر پر باشد در او آزار کی گنجد
اشعار برگزیده وحشی بافقی
آه، تا کی ز سفر باز نیایی، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، ما را بکشد
گر همان بر سر خونریزی مایی، بازآ
کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان
جان من، اینهمه بیرحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادارترم من
بر بیکسی من نگر و چاره من کن
زآن کز همهکس بیکس و بییارترم من
بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد
زارم بکشی کز که ستمکارترم من
وحشی به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من
〜〜〜♥〜〜〜♥〜〜〜
چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل سد پارهای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سرگذشت من
به هرکس شرح آب دیده گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهار سوز سینه سوزان خود کردم
شعر وحشی درباره بهار
سال نو و اول بهار است
پای گل و لاله در نگار است
والای شقایق است در رنگ
پیراهن غنچه نیم کار است
آن شعله که لاله نام دارد
در سنگ هنوز چون شرار است
پستان شکوفه است پر شیر
نوباوه باغ شیرخوار است
برگ از سر شاخه تازه جسته
گویا که مگر زبان مار است
این فرش زمردی ببینید
کش از نخ سبزه پود و تار است
ای پردهنشین گل بهاری
مرغ چمنت در انتظار است
این وزن ترانه میسراید
مرغی که مقیم شاخسار است
کای تازه بهار عالم افروز
هر روز تو عید باد و نوروز
شعر معروف وحشی بافقی
این شعر بخشی از ترکیببند عاشقانه وحشی بافقی است به نام «شرح پریشانی» است که بسیاری از ابیات آن به شهرت فراوان رسیدهاند.
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بیسر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزهزنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه سد بادیه درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر…
در سوگواری حضرت حسین
یا حضرت رسول، حسین تو مضطر است
وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است
یا حضرت رسول، ببین بر حسین خویش
کز هر طرف که مینگرد تیغ و خنجر است
یا حضرت رسول، میان مخالفان
بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است
یا مرتضی، حسین تو از ضرب دشمنان
بنگر که چون حسین تو بییار و یاور است
هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو
امروز دست و ضربت تو سخت درخور است
یا حضرت حسن، ز جفای ستمگران
جان بر لب برادر با جان برابر است
ای فاطمه، یتیم تو خفتهست و بر سرش
نی مادر است و نی پدر و نی برادر است…
قسمتی از فرهاد و شیرین
آنچه در ادامه میآید صحبتهای فرهاد خطاب به شیرین است و مربوط به وقتی شیرین به دیدن بیستون میرود تا کوه کندن فرهاد را تماشا کند.
ببین از درد هجرم در تب و تاب
ز چشم و دل درون آتش و آب
مرا گفتی چو دل در عشق بندی
دهد عشقت به آخر سربلندی
بلندی داده عشق ارجمندم
ولی تنها به این کوه بلندم
فتادم با دلی سنگین سر و کار
که آسان کرد پیشم هرچه دشوار
کجا آهن که با این سخت جانم
اگر کوشم در او راهی ندانم
بسی خارا به آهن سوده کردم
از این خارا روان فرسوده کردم
نگارا وقت دمسازیست بازآ
مرا هنگام جانبازیست بازآ
سخن پایانی
بهترین اشعار وحشی بافقی را که مضمون عشق در بیشتر آنها بهزیبایی توصیف شده است خواندید. ابیاتی که بارها و بارها از زبان عاشقان بیان شده و می شود. با ما همراه باشید و دیدگاهتان را درباره اشعار زیبای وحشی بافقی برایمان بنویسید. پیشنهاد میکنیم در ادامه اشعار مولانا، اشعار کوتاه سعدی، اشعار حافظ، اشعار نظامی و اشعار عطار را بخوانید تا از شعر و ادب فارسی بیشتر بهرهمند شوید.